به یاد یوسف صادقی
گویا نافش را با مصیبت اهل بیت گره زده و تولدش را با حی علی العزا آذین بسته بودند. بانگ چاووشی اش اذان آغاز محرم بود. خدایش بیامراد رفت و اکنون منتظر اهل این بیت است که دستگیری کنند و این طور که من این خاندان را میشناسم دیشب نماز وحشتش را باید آقایش برای انس قبر خوانده باشد. و اکنون در لحد آرام آرمیده. آری آرام بخواب که در این وانفسای فقدان انسانیت نه من همکلاسی از مرگ تو بیدار میشوم و نه از فردا به بعد زن و بچه را ککی میگزد. به زودی چنان شود که گویا نه یوسفی زاده بود و نه آقای صادقیای مرده. همه در لاک خویش میخزیم هرچند که عصر پنجشنبه هایِ خواهر و مادری به دیدارت سر ریز از دلتنگی میشود. گمان نمیکنم جز این دو فرشته دیگر کسی سراغ تو را بگیرد. قطعا این مصیبت بر شانه های خواهر و بر سینه مادر تا ابد سنگینی خواهد کرد. این را قطع به یقین میگویم چرا که اگر نه این چنین بود نسل ملائکه تاکنون منقرض گشته بود. اما تا فرشتگانی به نام خواهر و مادر بر روی زمین گام می نهند خدا را شرم می آید که عذابی نازل کند، آری گویا تاگور نیز همین را می گوید که: «هر کودکی با این پیام به دنیا می آید که، خداوند هنوز از بشر نا امید نشده است.»
آری: گر بود در ماتمی صد نوحهگر آه صاحب درد آید کارگر
به امید ناامیدی خدا